من ـ عه ـ خطرناک ـ عه ـ دلتنگ
دلتنگم....
تارفم نداریم...
اتفاق عجیبی هم نیست...
فقط یه چیزیه که پیش اومده...
فقط نمیخام به تهش فک کنم...
نه این که تهش خوب باشه...یا حتی بد!!!
اصلا...
موضوع اینه که نه تنها تهشو نمیدونم...
بلکه اصن نمیخام بدونم...
.............................................................................
یه خاطره بگم...
هفته پیش نه پیش ترش بود که با دوس جانمان رفتیم همون جا...ینی پارک خودمان...
و خب یکی دوشب قبلش بود که پیش اومد و من فندکمو( برا چرم دوزیام استفاده میشه فندک وگرنه من اصن دودی نیستم!)گذاشته بودمش تو کیفم که خودمم دوخته بودم کیفه رو...
فندکودراوردم ییهو وقتی دوس جان دیدش همچین جا خورد...
گف این چیههههه؟
گفتم دراوردم بسوزونمت....
باور نکرد...
ازون لبخندای دلبرانه ش زد... ( اینو گفتم که بگم دلبرانه س..خخخ)
منم که دست به فندکم عالیه یهو روشنش کردم...
حالا بماند که چقد وسط پارک جیغ دوس جانو دراوردم و کچلش کردم...خخخخخ...
عاقا خلاصه این که دسش سوخ...
و بماند که سوختن دسش باعث چ اتفاقی در ظاهر دستش شد..خخخخ
اینا رو گفتم ک عبرت بگیرید دیه وسط پارک برا من کری نخونید...
قد کوتامم مسخره نکنید...خخخخخخخخخخخخخخ
.................................................................................................................................
دلم میخاد چشامو ببندم ...باز کنم...دلتنگی تموم شه...
5/9/
بنده خدا دوس جانتون. خوبه پا نشده بزنتون خخخ